قسمت 1 و قسمت 2

.دیو از شاخش دسته کلیدی در آورد و رفت به سراغ اتاقها. دونه دونه اتاق ها رو وا کرد و نشون نمکی داد. نمکی از دیدن اتاقها چشمش سیاهی رفت. چیزهایی دید که هیچ وقت خیال نمی کرد به خواب هم ببینه. از جواهرات، از لباس های زربفت، از سکه های طلا و نقره، از گردن بند و زینت های نه، حتی یکی دو اتاق هم پر بود از خوراکی و آذوقه.

ادامه مطلب

لحظاتی با موسیقی بامزه "Sabre Dance"

نمکی هفت درو بستی؟ (نوستالژی های کودکی) قسمت 4 و پایانی

نمکی هفت درو بستی ؟ (نوستالژی های کودکی) قسمت 3

های ,قسمت ,نمکی ,دونه ,رفت ,اتاق ,از گردن ,نقره، از ,و نقره، ,طلا و ,گردن بند

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

روژان ساربان زده کریپتومستر مرجع تخصصی ارز های دیجیتال shemna diary Bts army رشته های بدون کنکور amin دانلود خلاصه کتاب میکروبیولوژی جاوتز ترجمه فارسی اطلاعات جامع گردشگری و تهیه بلیط ارزان هواپیما اشعار ناب ماجراهای من و خودم!